داستان زندگی حضرت ابراهیم (ع)
زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)
وى ابراهیم فرزند تارخ فرزند ناحور فرزند ساروغ است: چنانچه در تورات آمده است نسب وى بهسام فرزند نوح نبى مىرسد .قرآن کریم نام پدر ایشان را «آزر» ذکر مىکند . این موضوع بحث وجدل هایى را میان مفسرین برانگیخته است.
از زجاج در کتاب مجمع البیان چنین آمده است :«میان علماى انساب اختلافى نیست بر آن که نام پدر ابراهیم «تارخ» بوده است . آن چه در قرآن آمده دلالت بر این دارد که نام وى «آزر» است . گفته شده که لفظ «آزر» در اصطلاح (آن دوره و در نزد قوم ابراهیم) بر بدگویى دلالت دارد ؛ انگار ابراهیم به پدرش چنین گفته باشد : «اى خطاکار !» در این صورت حکم اعرابى آن رفع است؛ و جایز است که وصفى نیز باشد براى پدر ؛ انگار که بهپدر خطا کارش این وصف را گفته باشد» . سعید بن مسیّب و مجاهد بر این باورند که «آزر» نام بتى بوده است…
این انصراف به معناى آن است که آزر را هم تراز بت ها قرار داده است تا آن را خداى دیگرى بشمارد . (طبرسى) در کتاب مجمع البیان در مورد این مسأله چنین اظهار نظر مىکند :«آنچه را که زجاج گفته است نظریّه آن عده را که مىگویند آزر پدر بزرگ مادرى ابراهیم و یاعموى او بوده است قوّت مىبخشد . زیرا دلیل وى بر این مسأله که مىگوید نیاکان پیامبر (ص) تا آدم(ع) همه یکتا پرست بودهاند صحه مىگذارد.»
نتیجه این باور کافر بودن آزر پدربزرگ مادرى ابراهیم (ع) است.
از آن جا که نسب ابراهیم به اومتصل است ، در این جا این سؤالى مطرح مىشود که اگر کفر نسبى از جانب پدر براى مقام نبوّتقبیح و مذموم است چرا قباحت از جانب نسب مادرى وارد نباشد ؛ زیرا ملاک قبح یکى است که همانا رسیدن نسب پیامبر به کفّار است کما این که اطلاق لقب پدر بر عمو در آیه زیر بر اساستغلیب صورت گرفته است : «… ، گفتند : خداى تو و خداى پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق ،خداوند یکتا را مىپرستیم و ما در برابر او تسلیم هستیم»[۱] و امّا اطلاق لقب پدر بر غیر پدر وپدر بزرگ ، جز در حال هاى مجازى در قرآن استعمال نشده است . از این رو شاهدى بر برداشت مذکور در سیاق قرآنى وجود ندارد .
ولادت و رشد و پرورش ابراهیم (ع) :
منابع تاریخى در مورد محلّ تولد حضرت ابراهیم اختلاف نظر دارند ، بعضى از مورّخین بر اینباورند که ایشان در دمشق و در روستایى به نام «برزه» که در کوه قاسیون واقع است متولد گشت . درمقابل گروهى دیگر بر این عقیدهاند که ایشان در منطقه بابل که سرزمین کلدانىها در عراق است به دنیا آمدهاست . نظریه پذیرفتنى تر این است که ایشان در بابل متولد شده است .
این که بعضى گفتهاند که ایشان در توابع دمشق متولد شده از آن جا سرچشمه مىگیرد که ایشان براى مساعدت و یارى رساندن به فرزند برادرش لوط رهسپار این منطقه گردید و در آن جا نمازخواند ، که همین امر عدهاى را به این اعتقاد واداشت که تصور کنند ایشان در این منطقه متولد شدهاست .
ابراهیم پس از آن که پدرش به هفتاد و پنج سالگى رسید به دنیا آمد . وى فرزند ارشد خانواده آزربود . هنگامى که به سنّ جوانى رسید با «سارا» ازدواج کرد . سارا زن نازایى بود که فرزندى از اومتولد نمىشد . ابراهیم (ع) به همراه پدر و همسر خود از سرزمین تحت نفوذ کلدانىها به منطقهتحت سیطره کنعانىها که سرزمین مقدس است هجرت نمود . او و همراهان خود در منطقه «حرّان»که در نزدیکىهاى شام واقع است و ساکنان آن به پرستش ستارگان و بت ها مىپرداختند سکنى’گزیدند .
وضعیّت و موقعیتى که ابراهیم (ع) در آن مىزیست:
الف ـ پرستش بتها :
محیطى که حضرت ابراهیم (ع) در آن زندگى مىکرد اختلافى با محیطى که حضرت نوح در آن مىزیست نداشت . پرستش بت ها در سرزمین بابل آن روزگار نیز رواج داشت و ساکنان آن دیار بتها را خدایان خود قرار داده بودند . هر شهر و منطقهاى خداى خاص خود را داشت ؛ آن خدایان زیر سایه یک خدایى بزرگتر قرار داشتند .
در چنین محیطى بود که خداوند متعال با مبعوث ساختن ابراهیم (ع) بر بندگان خود منّت نهاد که به وى اندیشه و درایت عطا فرمود ، و او را به مسیر ایمان و اعتقاد به پروردگار یکتاى ایمن بخش رهنمون ساخت: «ما وسیلهى رشد ابراهیم را از قبل به او داده ، و از شایستگى او آگاهبودیم.»[۲] حضرت ابراهیم (ع) عزم کرد تا قوم خود را از یاوهها و خرافاتى که بدان اعتقاد داشتند رهاىبخشد . او قوم خود را پند داد ، و از آنچه که به آن مبتلا بودند نهى نمود . ولى آنان دعوت او را اجابت نکردند و با این روش پى و شالوده اعتقاد خود را به پیروى کورکورانه و بدون تعقّل و اندیشه مستحکمتر ساختند : «آن هنگام به پدرش آزر و قومش گفت : این مجسمه هاى بى روح چیست کهشما همواره آن ها را پرستش مىکنید ؟ ! گفتند : ما پدران خود را دیدیم که آن ها را عبادت مىکنند. گفت : مسلماً هم شما و هم پدرانتان ، در گمراهى آشکارى بودهاند.»[۳] ابراهیم در این اندیشه بود که قوم خود را از پرستش بت ها آزاد کند . از این رو راه تعقّل و هدایت را براى آنان بازگو نمود ، و به آن ها یادآور شد که آن چه انجام مىدهند از گمراهى و جهل نشأتگرفته و با فطرت انسانى در تضاد است . فطرتى که بر پایهى توحید و ایمان به این که خداوند خود آفریننده مخلوقات است ، و اوست که اطمینان و سعادت مىبخشد ، پىریزى شده است .
او به آنان یاد آور شد، شخصى که بت ها را خداى خود قرار دهد و به آن ها امید ببندد راه درستى را برنگزیده است و بر حق نیست ؛ زیرا خداوند به تنهایى شفا بخش است و اوست که زنده مىکند ومىمیراند و روزى مىبخشد و از گناهان در مىگذرد : «… او همان کسى است که مرا آفریده است وپیوسته راهنماییم مىکند . و او همان است که مرا غذا مىدهد و سیراب مىنماید . و هنگامى کهبیمار شوم مرا شفا مىدهد . و او کسى است که مرا مىمیراند و سپس زنده مىکند و او که امیدوارم گناهم را در روز جزا ببخشد .»[۴] ب ـ ابراهیم (ع) پدر خود را به دین فرا مىخواند :
ابراهیم دعوت به دین دارى را از نزدیکان خود آغاز نمود . بنابر این ابتدا اقدام به دعوت از پدر خودکه از سردمداران پرستش بت ها بود پرداخت .
براى ابراهیم ناگوار بود پدر خود را که نزدیک ترین شخص به اوست در حال پرستش بت هامشاهده نماید . لذا بر آن شد تا او را به ترک پرستش بت ها ترغیب نماید ، و او را از عاقبت کفر بهخداوند برحذر دارد .
ابراهیم (ع) سعى نمود تا بدون ایجاد حسّاسیت و تحریک عقدهها و کینهها با او سخن بگوید . وىبا لحنى آکنده از ادب و نزاکت و با روشى استنکار گونه از او پرسید : «اى پدر ! چرا چیزى رامىپرستى که نه مىشنود و نه مىبیند و نه هیچ مشکلى را از تو حل مىکند ؟!.»[۵] ابراهیم (ع) این سخنان را این گونه بیان کرد تا پدر احساس نکند که عبادت حقیقى را نمىشناسد ؛زیرا بیم آن داشت که پدر احساس کند که نظریة او حقیر شمرده شده است و از ابراهیم (ع) روى گردان شود . ابراهیم در این گفتگو، خود را عالمى چیره دست نمىشمارد بلکه اذعان مىدارد هر آنچه که در چنته دارد گزیدهاى از علم بیش نیست ، که از جانب خداوند به او رسیده و به پدر وى واصل نشده است . بنابر این ابراهیم (ع) از پدر مىخواهد که از او پیروى کند تا او را به راه راست هدایت نماید ، و از شیطان پیروى نکند که پیروى از شیطان وى را در گناه خواهد انداخت ، و او رادر گمراهى غوطهور خواهد ساخت ، و این گمراهى در نهایت انسان را بدترین کیفرها خواهدرساند .
«اى پدر دانشى بر من آمده که بر تو نیامده است بنابر این از من پىروى کن تا تو را به راه راست هدایتکنم .»[۶] «پدر از پذیرش پندهاى فرزند خود سرباز زد و به او چنین گفت : «آیا تو از معبودهاى من روى گردانى ؟»[۷] و او را تهدید نمود که اگر از آن چه که انجام مىداد دست نکشد . سنگسار خواهد شد و از ابراهیم خواست تا مدتى از او دورى بجوید : «اگر از این کار دست برندارى تو را سنگسار مىکنم . و براىمدّت طولانى از من دور شو .»[۸] ولى ابراهیم على رغم رفتار خشن و ناملایمى که پدر نسبت به او انجام مىداد ، با دلى گشاده وپذیرشى مسالمت آمیز به او چنین پاسخ داد : «سلام بر تو باد» و به پدر وعده داد تا براى او نزدخداوند استغفار نماید تا خداوند او را ببخشد و فرجام ندهد وى گفت : «از پروردگارم برایت تقاضاى عفومىکنم ، چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است .»[۹] با آن که دعوت به خداپرستى ابراهیم (ع) را به سختى انداخته بود ، ولى او به منظور عملى ساختن آن چه بدان مکلّف گشته بود حاضر بود تا خواسته بىپدر را لبیک گوید و از او و قوم خود وخدایان آنان و نیز از عناد و اصرار آنان در پرستش بت ها کناره گیرد : «ابراهیم به یقین مهربان وبردبار بود .»[۱۰] ج ـ ابراهیم بت ها را نابود مىکند :
ابراهیم پس از این که اعراض و روىگردانى پدر را مشاهده نمود و یقین پیدا کرد که او دشمنخداوند است از او تبرى جست ایشان عزم خود را جزم کرد تا دعوت را ادامه دهد . بنابر این به اینمسأله همت گمارد تا بت ها را که نزد قوم وى مقدس بودهاند نابود سازد ؛ تا حجّت را بر قومشجارى سازد و به آن ها بفهماند که این بت ها زیان یا سودى به کسى نمىرسانند ، و این قدرت راندارند که به شخصى که به آن ها تعرض کرده است آزارى برسانند .
ابراهیم (ع) در انتظار فرصتى مناسب بود تا نیّت خود را عملى سازد . تا این که روز جشن و سرورآن ها فرا رسید . پدرش سعى نمود او را به همراه خود خارج سازد تا در جشن شرکت نماید ، شایدبا این تدبیر قلب او را شادمان سازد . ابراهیم دعوت او را پذیرفت ولى هنوز از شهر بیرون نرفته بودکه بهانهاى براى عدم مشارکت به ذهنش خطور کرد .
او به ستارگان نگاهى افکند و به پدرش خبرداد که در آستانه مبتلا شدن به بیمارى طاعون است . این بهانه قوم را ترسناک ساخت ، از این رو او راترک کردند . ابراهیم به جایگاه بت ها که در مقابل آن ها غذا و نوشیدنى قرار داشت بازگشت . قوم اواعتقاد داشتند که بت ها مىخورند و مىآشمند.
ابراهیم (ع) هنگامى که به معبد رسید ، با بت ها از روى تمسخر چنین گفت : «چرا از این غذاهانمىخورید . اصلاً چرا سخن نمىگویید ؟»[۱۱] ، بتها که نمىتوانستند چیزى را بر زبان جارى کنند خاموش ماندند . در آن هنگام ابراهیم با تبر به آنها یورش برد : «با دست راست بر پیکر آن ها ضربهاى محکم فرود آورد .»[۱۲]. و آن ها را به صورت قطعه هاى ریز در آورد ، و تنها بت بزرگ را باقى گذاشت .و تبر رابر دست بت بزرگ آویزان نمود . و از معبد خارج شد او بدین وسیله برهان حسى براى قوم خود باقى گذاشت ، تا دریابند که این بت ها اگر خدایانى واقعى بودند لا اقل مىتوانستند از خود دفاعنمایند ؛ اگر نگوییم که به دیگرانى که به آن ها تعرّض نمودند آزارى برسانند .
موضع گیرى در مقابل نابودى بت ها:
قوم ابراهیم پس از پایان جشن خود به شهر بازگشتند و آن چه را که بر سر بت ها آمده بود به عیان دیدند . آنان هولناک شدند و از هم دیگر پرس و جو نمودند و گفتند : «این کدام ظالم است که بهمقدّسات ما اهانت کرده ؟» بعضى از آن ها یاد آور شدند که جوانى به نام ابراهیم وجود دارد که ازاین بت ها به نا شایست مىگوید و ایراد مىآورد و آن ها را به باد استهزا مىگیرد و به عیب جوئى آنها مىپردازد . و ما گمان نمىکنیم شخصى جز او این کار را انجام داده باشد.
هنگامى که خبر تجاوز علیه بت ها به زمامداران بابل رسید فرمان دادند تا ابراهیم را نزد آنان ببرند . هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند از او پرسیدند: «آیا تو این کار را با خدایان ما کردهاى اى ابراهیم ؟»[۱۳] ، ابراهیم با کیاست و زیرکى واقع شدن این مسأله را به وسیله خود انکار نمود ، و این کار را به بت بزرگ نسبت داد : «ابراهیم گفت این کار را بزرگ آن ها انجام دادهاست .»[۱۴] شاهد این مسأله نیز بقیه بت ها هستند پس : «از آن ها بپرسید اگر سخن مىگویند.»[۱۵] قوم ابراهیم (ع) به سادگى در شگرد کلامى او لغزیدند و سخنان او را تصدیق نمودند . هر یک شروع به نکوهش دیگرى کرد که چرا به ابراهیم تهمت زدهاند ؛ و هر کس را که به او تهمت زده بودستمگر نامیدند : «آن ها به وجدان خود بازگشتند ؛ و به خود گفتند : حقّا که شما ستمگرید .»[۱۶] زیرا بت ها معبودهایى بودند که قدرت سخن گفتن را نداشتند . مدتى نگذشت که قوم ابراهیم (ع) . متوجه اشتباه خود شدند و در مقابل حقیقت قرار گرفتند . آنان سرهاى خود را از شرمسارى به زیر افکندند ؛ زیرا چه گونه مىتوانستند از بت هایى سؤال نمایند که قدرت سخن گفتن نداشتند . بنابراین رو به ابراهیم نمودند و گفتند : اى ابراهیم ! تو خود نیک مىدانى که اینان نمىتوانند سخنى بگویند پس چگونه از ما درخواست مىکنى که از آن ها سؤال کنیم ؟ «سپس سرهایشان را تکان دادند و گفتند تو مىدانى که این ها سخن نمىگویند .»[۱۷] قوم ابراهیم در تنگنایى گرفتار شدند که احتمال آن را نمىدادند . از این رو تلاش کردند تا آن راپشت سرگذاشته ، کارایى آن را باطل نمایند آنان هراس داشتند که نیرنگ آنان رسوا شود . و هنگامىکه همه استدلال ها و برهان هاى خود را پایان یافته دیدند از مناظره و گفت و گو روى گردانیدند و از اهرم قدرت و سرکوب استفاده کردند . آنان حکم به قتل ابراهیم به وسیله آتش دادند : «گفتند اورا بسوزانید و خدایان را یارى کنید اگر کارى از شما ساخته است .»[۱۸] ولى خواست خداوند از نیرنگ آنان نیرومندتر بود و با اراده او آتشى که براى سوزاندن ابراهیم گداخته بودند «براى ابراهیم به سردى و سلامت تبدیل شد.»[۱۹] ادامه دعوت (اثبات وحدانیت):
برغم استفاده قوم ابراهیم از نیروى قهریّه در مقابله با او ، وى هیچ فرصتى را براى گفت و گو و مناظره با قوم خود در بارهى خدایان از دست نمىداد و با استفاده از همه اهرم ها در پى ابطال پرستش ستارگان و خورشید و ماه و روى آوردن قوم او به عبادت خداوند یگانهاى که معبودى جزاو وجود ندارد بود .
از جمله اقدامات او استفاده از روشى بسیار دقیق و عاقلانه و عینى بود که طى آن بدون آن که خدایان قوم را تحقیر کند و یا آن ها را مورد استهزا قرار دهد ، با قوم خود مجارى و مدارا کرد . به این علّت که سبب روگردانى آنها نشود و اعتماد آنان را به دست آورد . و نیز بدین منظور که سخنانش از قدرتى بالا و رسوخى نافذ در دل هاى آنان برخوردار باشد .
ابراهیم(ع) اشتباهات اعتقادى آنان را گوشزد نمود : «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین و حکومتمطلق خداوند بر آن ها را به ابراهیم نشان دادیم ، تا به آن استدلال کند و اهل یقین گردد . هنگامى که تاریکى شب او را پوشانید ستارهاى مشاهده کرد و گفت این خداى من است . امّا هنگامى که غروبکرد گفت : غروب کنندگان را دوست ندارم ، و هنگامى که ماه را دید که سینه افق را مىشکافد گفت این خداى من است امّا هنگامى که ماه نیز غروب کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایى نکند مسلماً از گم راهان خواهم بود .
و هنگامى که خورشید را دید که سینه افق را مىشکافد ، گفت : این خداىمن است این که از همه بزرگتر است ! امّا هنگامى که غروب کرد گفت : اى قوم ! من از شریک هایىکه شما براى خدا مىسازید بیزارم . من روى به سوى کسى آوردهام که آسمان ها و زمین را آفریدهاست ؛ من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.»[۲۰] ابراهیم با قوم خود مدارا نمود و با آنان بر اساس مقدار علم و دانش شان سخن گفت تا عقایدى را که به آن ها دل بسته بودند ابطال نماید . پس از آن به تشریح ربوبیت خداوند یگانهاى که معبودى جزاو وجود ندارد همّت گماشت . این مسأله باعث شد که نمرود از ابراهیم (ع) درخواست نماید تا با او به گفت و گو بپردازد . مناظره این دو استدلال هاى شگرفى را که نشانه افق گسترده فکرى ابراهیم در گفت و گوى متقاعد کننده بهنگام پرسش پادشاه از او درباره خداوند آشکار نمود : «ابراهیمگفت : خداى من آن کسى است که زنده مىکند و مىمیراند .»[۲۱] پادشاه خود را در تنگنا دید لذا : «گفت : من نیز زنده مىکنم ومىمیرانم.»[۲۲] من دو مردى راکه حکم قتل آنان صادر شده است نزد خود فرا مىخوانم ، یکى را به قتل مىرسانم پس من نیزمىمیرانم ، و دیگرى را مورد عفو قرار مىدهم ، که در این جا او را زنده کردهام.
ابراهیم (ع) قاطعانه به او پاسخى مىدهد که او را درمانده و بىجواب مىسازد ایشان مىفرماید : «خداوند خورشید را از افق مشرق مىآورد ؛ (اگر راست مىگویى که حاکم بر جهان هستى) خورشید را از مغرب بیاور !(در این جا) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد . و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمىکند .»[۲۳] پس از این که گفت و گوى حضرت ابراهیم (ع) با نمرود که در آن ابراهیم (ع) ثابت نمود که قدرت خداوند متعال نامتناهى است پایان یافت وى از خداوند متعال درخواست نمود تا چگونگى زندهنمودن مردگان را به وى نشان دهد . این مسأله از ایمان ابراهیم (ع) نکاست ، بلکه وسیلهاى بود براى رسیدن به اطمینان قلبى بود : «هنگامى که ابراهیم گفت : خدایا به من نشان بده چگونه مردگانرا زنده مىکنى ! خداوند فرمود : مگر ایمان نیاوردى ! عرض کرد : چرا ، ولى مىخواهم قلبم آرامش یابد . خداوند فرمود : در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن ؛ و آن ها را (پس ازذبح کردن ،) قطعه قطعه کن و در هم بیامیز ؛ سپس بر کوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ؛ بعد آن ها رابخوان ، به سرعت به سوى تو مىآیند . و بدان خداوند قادر و حکیم است .»[۲۴] ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با سارا و مهاجرت به مصر:
ابراهیم (ع) مدتى را در منطقه «حرّان» گذراند در این مدت دختر عموى خویش را که نامش «سارا»بود به همسرى برگزید . روى گردانى قوم ابراهیم و اعراض آن ها از خداپرستى (جز لوط وعدهاندکى از قوم وى) شکاف میان او و قومش را افزون تر کرد . از این رو تصمیم گرفت تا از این منطقه مهاجرت نماید .
سخن او را چنین قرآن مىآورد : «من به سوى پروردگارم مهاجرت مىکنم ، که او صاحب قدرت و حکیم است.»[۲۵] ابراهیم (ع) و همراهان خود به سوى سرزمین شام که در آن روزگار به سرزمین کنعان معروف بود رهسپار گشت . وى مدت اندکى را در آن جا گذراند ، سپس به ناچار آن جا را به همراه جمعى ازمردم آن دیار که بر اثر تنگناى شدید به وقوع پیوسته بیم آن داشتند که حالت قحط و گرسنگىحاصل شود ترک نمود و به مصر رهسپار شد . ولى باز آن جا را به همراه همسرش سارا و کنیز او کهنامش هاجر بود ترک کرد و به فلسطین مهاجرت نمود .
ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با هاجر در پى درخواست سارا:
سارا زنى نازا بود ، و به سن پیرى و کهولت رسیده بود و امکان بچه دار شدن او نمىرفت . در مقابل ابراهیم (ع) در دل آرزوى داشتن فرزند را داشت . ایشان از خداوند درخواست نمود تا فرزندى درست کار به وى عطا کند . سارا از آن چه که در دل ابراهیم مىگذشت آگاه بود ؛ لذا از او درخواست کرد تا هاجر را که کنیز او بود به همسرى برگزیند، بدان امید که خداوند به او فرزندى ببخشد. ابراهیم (ع) با هاجر ازدواج کرد و فرزندى از هاجر متولد شد که نام او را اسماعیل نهادند .
پس از این که خداوند اسماعیل را از هاجر به ابراهیم عطا نمود، خوى خود بزرگ بینى و عُجب در هاجر نمود پیدا کرد و به داشتن او در مقابل سارا فخر مىفروخت . این مسأله حسّ حسادت و غیرت را در دل سارا ـ که دیگر طاقت تحمًل رفتارهاى هاجر را نداشت ـ برانگیخت . لذا از ابراهیم (ع) درخواست کرد تا هاجر را به جایى دیگر منتقل کند؛ چون نمىتوانست وضعیت را به این شکل تحمًل نماید .
ابراهیم (ع) درخواست سارا را مجاب ساخت و اراده خداوندى نیز این مسأله را تایید نمود . به ابراهیم وحى شد که هاجر و اسماعیل را با خود به مکه ببرد.
وى آنها را به همراه خود برد؛ تا این که در میان راه فرمان الهى به او امر کرد تا در سرزمین خالى از سکنه و به دور از آبادانى توقف نماید. آنجا جائى بود که قرار است خانه خداوند ساخته شود. وى پس از آن منطقه را ترک نمود وبه دیار خود بازگشت در حالى که نه آبى نزد آنا ن بود و نه غذا.
هاجر چندین بار به دنبال او رفت تا بلکه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مىداد. تا اینکه هاجر اطمینان نمود که ابراهیم (ع) به فرمان خداوند این کار را انجام مىدهد و چنین مىکند ، پس به حکم خداوند تن در داد و تسلیم او شد و به جائى که ابراهیم او و فرزندش را در آنجا نهاده بود بازگشت.
ابراهیم با دلى دردناک از فراق همسر و فرزندش به دیار خود بازگشت . ولى این اراده خداوند بود که بر اراده او غلبه کرد. او تسلیم امر خداوند گردید و به درگاه او چنین دعا کرد : «پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در سرزمینى بى آب و علف ، در کنار خانهأى که حرم توست، ساکن ساختم، تا نماز را بر پا دارند ؛ تو دلهاى گروهى از مردم را متوجًه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزى ده؛ شاید آنان شکر تو را به جاى آورند. پروردگارا ! تو مى دانى آن چه را ما پنهان و آشکار مىکنیم ؛ چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست.»[۲۶] هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى که ابراهیم (ع) باقى کذاشته بود سپرى نمود؛ تا این که آب و غذاى آنها تمام شد . اندک اندک تشنگى بر او و اسماعیل عارض شد . هاجر دور بَرخود را نگاه کرد، و اسماعیل را مشاهده نمود که از تشنگى به خود مىپیچد ، هاجر براى سیراب نمودن اسماعیل جست وجوى خود را آغاز کرد .
او به مکانى مرتفع معروف به «صفا» صعود کرد، ولى در آن جا اثرى از آب ندید. از آنجا سرازیر شد و در حالى که خسته و ناتوان بود به مکان مرتفعى به نام «مروه» رسید، بازهم از آب خبرى نبود، باردیگر به «صفا» برگشت. و سپس به مروه؛ این رفت و آمد هفت بار ادامه پیدا کرد،وى در حالى که سعى خود را مىکرد و مشرف بر مروه شده بود، پرندگانى را مشاهده کرد که بر بالاى فرزند خود مىچرخیدند هنگامى که این صحنه شگفت آور را مشاهده نمود به جایگاه فرزندش بازگشت تا از این رخداد مطلّع شود وى چشمه آبى را در حال جوشیدن مشاهد نمود او دست خود را از آب پر کرد و به فرزندش داد و خود نیز از آن آب نوشید .
در این هنگام جمعى از قبیله (جرهم) از نزدیکیهاى این منطقه مىگذاشتند، هنگامى که پرندگان را در حال بال زدن و چرخیدن بر بالاى این منطقه مشاهده نمودند، از این رخداد شگفت زده شدند و از همدیگر پرسجو نمودند، زیرا دراین منطقه آب وجود ندارد پس چگونه پرندگان در این سو مىچرخیدند. جرهمیها قاصدى را به این محل گسیل داشتند وى هنگام بازگشت مژده داد که درا ین جا آبى هست، آنان به سوى این منطقه رفتند هاجر را یافتند و از او درخواست نمودند تا آنان را در همسایگى خود بپذیرد بدون این که حقى از آب را بخواهند، هاجر به آنان خوش آمد گفت و جرهمیها در همسایگى او منزل گزیدند، تا اینکه اسماعیل به سن جوانى رسید و همسرى از قبیله جرهم برگزیده و زبان عربى را از او فراگرفت .
اسماعیل (ع) و پذیرش درخواستهاى پدر:
در این مدًت ابراهیم (ع) فرزند خود را فراموش نکرده بود، و هر چندگاه به دیدار او مىشتافت. در یکى از این دیدارها در عالم خواب مشاهده نمود که خداوند به او فرمان مىدهد که فرزند خود را ذبح نماید. ابراهیم (ع) عزم کرد تا فرمان الهى را به انجام برساند. وى این مسأله را با فرزندش در میان گذاشت تا ایمان او را بیازماید. اسماعیل (ع) به او پاسخ داد : اى پدر فرمان الهى را اجابت نما،مرا بردبار خواهى یافت. قرآن این مسأله را چنین بازگو مىکند :« هنگامى که با او به مقام سعى وکوشش رسید،گفت : پسرم ! من در خواب دیدم که تو را ذبح مىکنم نظر تو چیست ؟ گفت : پدرم ! هرچه دستوردارى اجرا کن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.»[۲۷] هنگامى که آنان تسلیم قضا و قدر الهى شدند، ابراهیم فرزند خود را به رو انداخت تا از قفا او را ذبح نماید، چاقو را برگردون او گذراند، ولى چاقو برشى ایجاد نکرد. خداى متعال در عوض ذبحى عظیم (یک گوسفند) را به جاى اسماعیل فرستاد. ابراهیم (ع) از این آزمایش برزگى خداوندى سربلند بیرون آمد . در قرآن این مسأله چنین ذکر شده است : «هنگامى که هر دو تسلیم شدند ابراهیم پیشانى او را برخاک نهاد، او را ندا دادیم که أى ابراهیم! آن رؤیا را تحقًق بخشیدى (و به ماموریت خود عمل کردى) . ما این گونه، نیکو کاران را جزا مىدهیم. این مسلماً همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم . و نام او را در امتهاى بعد باقى نهایدم.»[۲۸] ساخت کعبه:
ابراهیم (ع) مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى نمود. سپس براى انجام امرى عظیم به مکه بازکشت . خداوند متعال به او فرمان داده بود که به همراهى اسماعیل (ع) کعبه را بسازد . پس از اینکه خستگى سفر از تن او زد و ده شد، علت آمدن خود را با اسماعیل در میان گذاشت. آنان ساخت کعبه را به کمک هم آغاز نمودند. ابراهیم کار بنایى را انجام مىداد و اسماعیل (ع) سنگها را به وى تحویل مىداد. ابراهیم خواست تا سنگى را به عنوان نشانه در زاویهى بنا بگذارد . جبرئیل به او سفارش نمود تا حجر الاسود را در این مکان بگذارد : «.. بیاد آورید هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایههاى خانه کعبه را بالا مىبردند»[۲۹] آنان در هنگام ساخت کعبه به نیایش خداوند مىپرداختند و چنین مىگفتند: «پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی» همکارى میان ابراهیم واسماعیل تا پایان ساخت کعبه و ایجاد دیوارهاى کعبه ادامه یافت.
هنکامى که بناى کعبه به پایان رسید خداوند متعال آن را مورد عنایت خاصً خود قرارداد؛ و به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد تا کعبه را براى طواف کنندگان و عاکفان و رکوع وسجده کنندگان پاکیزه نماید . ابراهیم(ع) دعا کرد تا مکه سرزمین امنى باشد، و براى کسانى که به خداوند متعال و روز قیامت ایمان آوردهاند خیر و روزى بى کران عطا فرماید، و عذاب خود را بر کسانى که کفر ورزیدند.
پس از این که مدت کوتاهى آنهارا در آسایش بگذارد نازل نماید : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار داریم.
و (براى تجدید خاطره از مقام ابراهیم عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید وما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که : خانه مرا براى طواف کنندگان و مجاوران ورکوع و سجده کنندگان ، پاک و پاکیزه کنید : (و بیاد آورید) هنگامى را که ابراهیم عرض کرد : پروردگارا ! این سرزمین شهر امنى قرارده و اهل آن را ـ آنانى که به خدا و روز بازپسین ایمان آوردند ـ از ثمرات گوناگون روزى ده . گفت : دعاى تو را اجابت کردم و مؤمنان را از انواع برکات بهرهمند ساختم؛ امًا به انهائى که کافر شدند بهره کمى خواهم داد سپسى آنها را آتش به عذاب مىکنم ؛ و چه بد سرانجامى است، و (نیز به یاد آورید) هنگامى را که ابراهیم و اسماعیل ، پایههاى خانه کعبه را بالا مىبردند و مىگفتند پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی»[۳۰].
خداوند متعال به ابراهیم ویژکىها و خصوصیتها متعددى عطا نمود که در کم ترین پیامبرى موجود است؛ او پدر پیامبران است و جد بزرگ پیامبر اکرم محمد (ص) مىباشد.
خداوند قبل از این که او را پیامبر قرار دهد اورا بنده قرارداد. پیامبرى او را با راستگویى مقرون نمود و او به صدًیق (راستگوى) معروف گشت : «در این کتاب ابراهیم را یادکن،که او بسیار راستگو، و پیامبر خدا بود»[۳۱] راستگویى ارزشى است که از اصول و پایههایى شمرده مىشود، که پیامبرى بر آن استوار است. خداوند سپس او را خلیل (دوست) خود شمرد ، وى به درجهأى از محبت خداوند رسید که او را به این مقام نائل گردانید «و خداوند ابراهیم را به دوستى خود برگزید»[۳۲] سپس او را به عنوان امام معرفى نمود : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگون آزمود؛ و او به خوبى از عهده این آزمایشها بر آمد . خداوند به او امر فرمود : من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم .
ابراهیم عرض کرد : از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود : «پیمان من ، به ستمکاران نمىرسد»[۳۳] به این وسیله اراهیم (ع) تمام ویژگىها را به اکمال رساند، تا شخصاً امتى قنوت کننده به درگاه خداوند وحنیف و در برگیرنده تمام ویژگىها ى فضیلت باشد .
پی نوشت ها
۱ ) «قالو نعبد الهک وإله ابائک ابراهیم واسماعیل واسحاق الها واحد» (بقره، ۱۳۳) .
۲ ) «ولقد آیتنا ابراهیم رشده من قبل وکنّا به عالمین» (انبیاء ، ۵۱).
۳ ) «اذ قال لابیه و قومه ماهذه التماثیل التى انتم لها عاکفون ۰ قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین ۰ قال لقد کنتم وآبائکم فى ظلال مبین} (انبیاء، ۵۲ ـ ۵۴) .
۴ ) «والذى خلقنى فهو یهدین . والذى یطعمنى ویسقین واذا مرضت فهو یشفین والذى یمیتنى ثم یحیین . والذى اطمع ان یغفر لى خطیئتى یوم الدین» (الشعراء ، ۷۸ ـ ۸۲) .
۵ ) «یا ابت لمتعبد ما لا یسمع ولا یبصر ولا یغنى شیئ» (مریم،۴۲).
۶ ) «یاابت انى قد جائنى من العلم مالم یأتکفا تبعنى اهد کصراطا سوی » ( مریم ، ۴۳).
۷ ) اراغب انت عن آلهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لأرجمنک واهجرنى ملیّ» (مریم ، ۴۶).
۸ ) «اراغب انت عن الهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنک واهجرنى ملیّ» (مریم ، ۴۶).
۹ ) «ساستغفرلکربىإنّهکانبىحفیّ»(مریم، ۴۷) .
۱۰ ) إنّ ابراهیم لاواه حلیم (التوبه، ۱۱۴).
۱۱) الا تاکلون مالکم لاتنطقون (الصافات، ۹۱ ـ ۹۲) .
۱۲ ) فراغ علیهم ضربا ًبالیمین (۹۳)
۱۳ ) أأنت فعلت هذا بألهتنا یا إبراهیم (الانبیاء ، ۶۲) .
۱۴ ) قال بل فعله کبیرهم.
۱۵ ) فاسئلوهم ان کانوا ینطقون (الانبیاء ، ۶۳) .
۱۶ ) «فرجعوا الى انفسهم فقالوا إنکم انتم الظالمون» (الانبیاء، ۶۴) .
۱۷ ) «ثم نکسوا على رؤسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون» (الانبیاء، ۶۵) .
۱۸ ) قالوا حرّ قوه و انصرواالهتکم اءن کنتم فاعلین (الانبیاء ، ۶۸) .
۱۹ ) «برداً وسلاماً على ابراهیم» (الانبیاء ، ۶۹).
۲۰ ) «وکذلک نُرى ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین فلمّا جَنَّّعلیه اللیل رأى کوکباً قال هذا ربى فلمّا أفل قال لا احبّ الأ فلین فلمّا رأى القمر بازغاً قال هذا ربى فلمّا أفل قال لئن لم یهدنى ربى لأکوننّ من القوم الظالمین فلمّا رأى الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اکبر فلمّا أفلت قال یا قوم انى برىءٌ مما تشرکون انى وجهت ۱ ـ وجهى للذى فطر السماوات والارض حنیفاً وما أنا من المشرکین» (انعام، ۷۵ ـ ۷۹) .
۲۱ ) «قال ابراهیم ربى الذى یحیى ویمیت ، قال انا احیى وامیت» (بقره ، ۲۸۵).
۲۲ ) «قال ابراهیم ربى الذى یحیى و یمیت ، قال انا احیى وامیت (البقره ، ۲۸۵).
۲۳ ) «فأنّ الله یأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى کفر والله لایهدى القوم الظالمین» (البقرة، ۲۵۸).
۲۴ ) «واذ قال إبراهیم ربّ ارنى کیف تحیى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى ولکن لیطمئن قلبى ، قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثماجعل على کل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن یاتینک سعیا. واعلم انّ الله عزیز حکیم} (بقره، ۲۶۰).
۲۵ ) «انى مهاجر الى ربى انّه هو العزیز الحکیم» (العنکبوت، ۲۶) .
۲۶ ) «ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرًم ربنا لیقیموا الصلاة، فاجعل أفئده من الناس تهوى الیهم وارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون . ربنا انک تعلم ما نخفى وما نعلن وما یخفى على الله من شیء فى الارض ولا فى السماء» (ابراهیم، ۳۷ – ۳۸» .
۲۷ ) «فلمَا بلغ معه السعى قال یا بنى اَنى ارى فى المنام اَنّى اذبحک فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین» (صافات . ۱۰۲) .
۸ ) «فلمَا اسلما وتلَه ونادیناه ان یا ابارهیم قد صدًَقت الرؤیا إنًا کذلک نجزى المحسنین إن هذا لهو البلاء المبین. و فدیناه بذبح عظیم . و ترکنا علیه فى الآخرین» «الصافات، ۱۰۳ – ۱۰۸».
۲۹ ) «واذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم» (بقره ، ۱۲۷) .
۳۰ ) «وإذ جعلنا البیت مثابه لناس وامنا واتخذوا من مقام ابراهیم مصلًى وعَهِدنا الى ابراهیم واسماعیل أن طهرا بیتى للطائفین والعاکفین والرکع والسجود . وإذ قال ابراهیم ربً اجعل هذا بلداً آمنا وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله والیوم الآخر قال ومن کفر فأمتًعه قلیلاً ثم اضطره الى عذاب النًار وبئس المصیر . وإذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل ربنا تقبًل منا انک أنت السمیع العلیم» (بقره، ۱۲۵ ـ ۱۲۶) .
۳۱ ) «واذکر فى الکتاب ابراهیم انه کان صدًیقاً نبی» (مریم ، ۴۱) .
۳۲ ) «واتخذ الله ابراهیم خلیل» (النساء ، ۱۲۵) .
۳۳ ) «واذ ابتلى ابراهیم ربًه بکلمات فاتمهنًَ قال انى جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» (البقره ، ۱۲۴) .
منبع:bayynat.ir