بامن درددل کن مادر بزرگ
خستهام. همه جای بدنم درد میکند. دلم گرفته است. بچهها هیچ کدام حواسشان به من نیست و اگر یکروز از این هم افتادهتر بشوم در تنهایی میمیرم و لابد همسایهها زنگ میزنند به پلیس و میگویند از این خانه بوی تعفن میآید. خستهام. انگار 200 سال عمر کردهام.
فکر میکنم بیماریهای لاعلاج گرفتهام. میگویند آلودگی هوا سرطانزا ست. شاید من هم سرطان دارم. آن هم نباشد دیگر حوصله زندگی کردن ندارم. نمی دانم چرا این عمر تمام نمیشود. بچههای دو ساله میمیرند، جوانهای بیست و پنج ـ سی ساله میمیرند، اما من 80 سال عمر از خدا گرفتهام و هنوز باید جسم خودم را این طرف و آن طرف بکشم.
بارها از خدا میپرسم: «خدایا دیگر توی این دنیا با من چه کار داری؟ بیا پرونده من را هم ببند و قبل از این که زمینگیر و مزاحم دیگران شوم، مرا مرگ باعزت بده!» اما انگار خدا دعاهای من را نمیشنود.
زنده ماندن من چه فایدهای دارد؟ همیشه درد دارم و همیشه تنها هستم. نه میتوانم خرید بروم و نه میتوانم برای خودم چیزی درست کنم. دیگر حتی به درد هیچ کس هم نمیخورم که در زندگی عزیزانم کمکی باشم. یک عمر زجر کشیدهام و حاصلش هیچ چیز نیست. نه شوهری مانده که مونس تنهاییام باشد و نه بچهها دور و برم هستند که بگویم نهالی کاشتم که حالا میوهاش را میخورم. (البته او دخترهایش را به حساب نمیآورد) دیگر حتی نمیتوانم خانهام را تمیز کنم. همه از من بدشان میآید چون زن کثیفی شدهام. خانهام مثل قدیمها برق نمیزند و خودم فقط هفتهای یک بار میتوانم به حمام بروم. واقعا دیگر در این دنیا کاری ندارم…».
مامان منیر وقتی این حرفها را به دکتری که فکر میکند، متخصص مغز و اعصاب است و برای سردردهایش به او مراجعه کرده میگوید سمت دکتر خم میشود و طوری که دخترش که تا حالا در کنار مادر نشسته نشنود در گوش دکتر میگوید: اگر سرطانی چیزی هست بگویید تا چند وقت دیگر زنده میمانم؟
دکتر که در واقع روانشناس است بعد از این که فشار خون بیمار را میگیرد و چشمهای او را با چراغ قوه نگاه میکند میگوید: مادرجان انشاءالله که صد سال دیگر هم عمر میکنید. زندگی دست خداست. بعد میگوید: مادر جان من اول باید ببینم ریشه بیماریتان چیست؟
چند وقت است سردرد دارید؟
و مامان منیر میگوید: فکر میکنم ریشه بیماریام در معدهام است. درست از وقتی که معده دردم آرام گرفت و دکتر گفت که مشکلی ندارم، سردردهایم شروع شد، بعد هم سرفههای شدید میکردم که نشان میداد وضع ریهام خیلی بد است. فکر کنم یک نوع بیماری است که از همه جا سر درمیآورد و مثل سرطان توی بدنم ریشه دوانده است.
و دکتر صبورانه گوش میدهد و در تاریخچه بیماریهای مامان منیر عقب میرود و عقب میرود تا میرسد به این که ماجرا از فوت همسرش و مهاجرت تنها پسرش که او را پشت و پناه خود میدانسته، شروع شده است و این دردها و ناراحتیها از همان موقع سراغش آمده است.
مامان منیر از مدتها پیش آرتروز داشت، اما پس از این دو اتفاق دردهای خود را گاه و بیگاه به انواع بیماریهای مختلف تعبیر کرده است.
دکتر معتقد است این بیمار پنداری مامان منیر به خاطر ترس از طرد شدگی و افسردگی ناشی از نبود حامیان اصلیاش است.
او کمک میکند تا مامان منیر سلامت خود را به دست بیاورد، اما خانواده در این نیز باید حمایت و توجه خود را به او نشان دهند.
افسردگی بزرگترها
براساس آمارهای موسسه ملّی سلامت روان (NIMH) آمریکا، دو میلیون نفر از 35 میلیون آمریکایی بالای 65 سال به نوعی دچار این بیماری هستند.
مادربزرگها و پدربزرگها ممکن است افسرده شوند، اما افسردگی آنان با علائم افسردگی جوانان فرقهایی دارد.
متخصصان معتقدند این اشتباه است که افسردگی را در سنین سالمندی طبیعی و گریزناپذیر در نظر بگیریم و برای درمان آن اقدامی نکنیم.
افسردگی ممکن است به صورت خفیف در شخص وجود داشته باشد و بر اثر استرس (مانند مرگ یک عزیز) تشدید شود. افسردگی در بین زنان و افرادی که دچار بیماریهای مزمن هستند، بیشتر وجود دارد.
علائم افسردگی سالمندان
شایعترین تغییراتی که در سالمندان بر اثر افسردگی ایجاد میشود و خانوادهها نسبت به آن باید حساس باشند عبارت است از عصبی بودن، احساس پوچی، بیقراری، تندخویی، تحریکپذیری یا احساس عدم محبوبیت.
همچنین کاهش اشتها، از دست دادن وزن، بیخوابی و خستگی، مشکلات حافظه و گیجی نیز در این بیماران شایع است.
سالمندان هنگام افسردگی نشانههای جسمی نامشخص و مبهمی مثل درد و بیتابی از خود بروز میدهند.
بدبینی، ناامیدی، گریه و حساسیت هیجانی شدید از دیگر تغییرات خلق و خو است.
نبود احساس لذت و کاهش یا از دست دادن علاقه به فعالیتهایی که قبلا برای بیمار لذتبخش بودند مانند خوردن، کار، رابطه جنسی، دوستان، سرگرمی و تفریحات از دیگر نشانههای افسردگی است.
سرزنش خود یا احساس فزاینده گناه، خستگی و از دست دادن انرژی و کاهش توانایی در تفکر و تمرکز و افکارتکرار شوندهای درباره مرگ یا حتی آرزوی مرگ داشتن از علائم مهمی است که باید نسبت به آن حساس باشیم.
بیمار ممکن است بیقرار و مضطرب باشد و حرکات اضافه از خود نشان دهد یا کلا بیحس و حال شود.
تشخیص افسردگی مستلزم بررسی کامل سابقه پزشکی ازجمله اطلاعاتی درباره زمان بروز، مدت دوام و شدت علائم است.
سالمندانی که دارای افسردگی خفیف باشند به رواندرمانی خوب پاسخ میدهند، اما افسردگی متوسط یا شدید ممکن است به دارودرمانی نیز نیاز داشته باشد؛ البته معمولا ترکیبی از روان درمانی و دارودرمانی بیشتر تجویز میشود.
افسردگی خود را بپذیرید
مامان منیر که در ابتدای گزارش ماجرای او را شنیدید ازجمله کسانی است که شناختی از افسردگی و اعتقادی به روانشناس ندارد و به همین دلیل دخترش با عنوان متخصص مغز و اعصاب او را برای ویزیت و مشاوره آماده کرده است. در حالی که همراهی سالمند با متخصص روانشناس و مشاور به بهبود او کمک شایانی میکند.
بسیاری از سالمندان به افسردگی به عنوان یک نقص رفتار و منش مینگرند تا یک اختلال اصلی. این نگرش غالبا مانع این میشود که سالمندان به جستجوی کمکهای تخصصی برآیند.
مطالعات نشان میدهد که سالمندان به طور کلی در مقایسه با عموم مردم دانش کمتری نسبت به افسردگی دارند. همچنین اختلالات شناختی نظیر بیماری آلزایمر میتواند نشانههای افسردگی را بپوشاند.
بیماران آلزایمری غالبا در توصیف احساساتی مثل غم، ناامیدی، ناتوانی و بیارزشی مشکل دارند. به این دلیل، پزشکان باید روی سایر علائم و نشانههای غیرشفاهی نظیر امتناع از غذا خوردن، بیقراری و گیجی تکیه کنند.
افسردگی با میزان ناتوانی سالمند و وابستگی به کمک دیگران ارتباط نزدیک دارد. همچنین افسردگی به هزینههای رو به افزایش بهداشتی مربوط است.
این که خانواده برای درمان افسردگی به کمک سالمند بیاید و سالمند مشکل خود را با درمان متناسب ”‹آن بپذیرد به بهبود وضع وی کمک شایانی میکند.***
منبع: جام جم سرا