شوهرعمه‌ام اصرار کرد که شب را آنجا بمانیم / نیمه‌های شب بود که به سراغم آمد

نابینا؛  شوهرعمه‌ام اصرار کرد که شب را آنجا بمانیم / نیمه‌های شب بود که به سراغم آمد
213
دسته‌بندی نشده

فاطمه دیروز همراه پدرش به شعبه اجرای احکام دادسرای جنایی تهران رفت تا پای برگه‌هایی را امضا کند که نشان می‌داد حکم پرونده‌اش اجرا شده است. او در گفت‌وگو با خبرنگار ما گفت: پس از آن اتفاق تلخ و وحشتناک، 20بار در ایران زیر تیغ جراحی رفتم که پزشکان اعلام کردند امیدی به بازگشت بینایی چشمانم نیست.

 

آنجا بود که همراه خانواده‌ام به آمریکا رفتم و 2بار هم آنجا عمل شدم اما باز هم فایده‌ای نداشت و هیچ‌کدام از عمل‌ها کارساز نبود. من هم وقتی دیدم امیدی به خوب شدنم نیست تصمیم گرفتم با همین شرایط کنار بیایم. اول کلاس رفتم و خط بریل را یاد گرفتم، بعد به مدرسه نابینایان رفتم و به درس خواندن ادامه دادم اما همیشه غمی همراهم است. همیشه با خودم می‌گویم ای‌کاش من هم مانند این بچه‌هایی بودم که در مدرسه نابینایان حضور دارند یا به‌صورت مادرزادی نابینا بودم یا به‌خاطر تصادف یا بیماری بینایی‌ام را از دست می‌دادم نه اینکه شخصی عمدا این بلا را سرم بیاورد.

 

فاطمه که حالا 11ساله است درخصوص اتفاق تلخی که 7سال پیش رخ داد، گفت: سال 88 بود و من در آن زمان 4سال بیشتر نداشتم. همراه خانواده‌ام به خانه عمه‌ام رفته بودیم و غروب همان شبی که این اتفاق رخ داد، می‌خواستیم به همراه خانواده‌ام به خانه‌مان برگردیم اما شوهرعمه‌ام اصرار کرد که شب را آنجا بمانیم. مادر و پدرم هم ماندند و شب همه خوابیدیم.

 

نیمه‌های شب بود که شوهرعمه‌ام بالای سرم آمد و مرا صدا زد. وقتی بیدار شدم او به بهانه رفتن به دستشویی مرا با خود به زیرزمین طبقه پایین خانه‌اش برد. درآنجا مرا روی زمین خواباند و دستانم را گرفت و با پاهایش، پاهایم را نگه‌داشت. به‌شدت وحشت کرده بودم و او آهک را در چشمانم ریخت و پس از آن همه وجودم می‌سوخت. حتی به زور از من خواست تا آب آهک بخورم که تمام بدنم سوخت و پس از آن از هوش رفتم.

 

وی ادامه داد: 3 یا 4سال پس از آن اتفاق تلخ همچنان کابوس می‌دیدم و نتوانسته بودم با بلایی که سرم آمده کنار بیایم. مدام جیغ می‌کشیدم و وحشت‌زده از خواب می‌پریدم. حس می‌کردم شوهرعمه‌ام بالای سرم است و فقط گریه می‌کردم. هرچه پدر و مادرم می‌گفتند که کنارم هستند اما باز هم می‌ترسیدم.

 

وی گفت: از دولت می‌خواهم که امکانات بیشتری برای نابینایان خصوصا در شهرستان‌ها فراهم کند تا ما هم مانند افراد بینا زندگی کنیم و موفق شویم. من آرزویم این است که روزی مترجم زبان انگلیسی شوم. آرزوی بزرگم این است که همه بیماران شفا پیدا کنند و معجزه‌ای در زندگی من هم رخ دهد تا بتوانم مانند گذشته زیبایی‌های دنیا را ببینم. فاطمه درخصوص روز اجرای حکم گفت: وقتی از ما خواستند که برای اجرای حکم به تهران بیاییم، خیلی می‌ترسیدم.

 

نمی‌دانستم چه کنم اما پدرم گفت دلت برای شوهرعمه‌ات نسوزد. مگر او وقتی چنین بلایی سرت می‌آورد دلش برایت سوخت؟ خب راست می‌گفت، باید این حکم اجرا می‌شد تا درس عبرتی برای دیگران شود. برای همین به تهران آمدیم و تصمیم گرفتم هرطور شده حکم را اجرا کنم. هنوز هم نمی‌دانم چرا شوهرعمه‌ام این کار را با من کرد. حتی خودش هم تا حالا نگفته که انگیزه‌اش چه بوده. حالا که او بینایی‌اش را از دست داده و قصاص شده شاید درک کند که من در این چند سال چه کشیده‌ام.

فقط افراد بالای هجده سال +18

جفت گیری اسب های تزئینی

فروش ویژه پلی استیشن 😍😱

کارواش خانگی (اسپری کارواش ۳ سر)

laptop stock لپ تاپ استوک روبیک دیجیتال سعید رمضانی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *